پنج عاشقانه. اسماعیل وفا یغمائی
1
عاشقانه.
چو گیسوی میگشائی.
چو گیسو میگشائی ای بانو
تمام معابد جهان تاریک میشوند
وتمام شهریاران در برابرت به سجده میروند
چو گیسو میبندی
صبح از بناگوشت طلوع میکند
ای گندم وسایه های جنگل و نوای پرنده ناشناس.
بر لبت هزار بوسه میرقصد
در هر بوسه ات هزار تاکستان مست
وآنسوی چشمانت
شبی است که در آن گمشده ام
در جستجوی تمام ستارگان جهان
و آن شعله ی گمشده.....
28 مارس2015
***** 2نمی بوسمت ای گل. عاشقانه.
نمی بوسمت ای بانو
ای گل
می ترسم که پر پر شوی!
نگاهت میکنم
هنگام که از خود طلوع میکنی
با پلکهای بسته ات که باز میشود
تا معنای ناز را جان دهد
و تمام غزلهای جهان را پناه....
می بویمت با هراس
و می روم و به نوای تمام پرندگان جهان گوش میکنم
که پیرامون تو زیبائی ترا میخوانند.... بیست و نه مارس 2015
*****
3غزلی که لبهای توست.عاشقانه.
پنهان نمیکنم اما گاه
نمی خواهم بسرایمت با کلمات و کاغذ
می خواهم ببوسمت با هراس و عسل و گناه
تا ضربان دلهامان
در لبهامان حس شود
تا بدانم که غزل کلمه نیست
تا حس کنم که با لبها میتوان سرودبوسه ها را
و کلمه به کلمه غزلی را
غزلی را که نه میتوان شنید
نه میتوان خواند
غزلی را که لبهای توست
و تنها میتوان بوسید....
****
4-میگویند غزلهای مرا میدزدند
می گویند!
غزلهای مرا میدزدند!،
دزدیده اند
می گویم :غزلهای مرا دزدیده اند
نه راهزنان
بل عاشقان!
و می گویم
ای کاش تمام غزلهای مرا میدزدیدند
تا با نام خود واژه به واژه
در گوشهای کوچک گلرنگ معشوقی زمزمه کنند
و می گویم
ایکاش من خود غزلی بودم
تامی ربودندم
و زمزمه ام میکردند
با بوسه ای به نیم شبی بنام خویش
ایکاش غزلی بودم
که میدزدیدندم......
بیست و نه مارس 2015
******
5-با تمام زشتیهایش زیباست این جهان
وبا تمام زشتیهایش
زیباست این جهان.
شب سر بر دامن مینهم و میگریم
وچون به تو میاندیشم
صبح می اید و اشکهایم به شادی میخندند
زیباست این جهان
حتی اگر بمب افکنهای جان بولتون
پرواز کنان
در شب بی انتهای گیسوان تو
غرش کنان صبح را به آتش کشند
و کتفهای معصوم سحرگاهی ترا
به پیرانه سر می اندیشم
بسیار دیدم و خواندم و سفر کردم
اما تنها بوسه تو به من آموخت
ای معشوق
که عشق از تمام جباران جهان نیرومند ترست
و با تمام زشتیهایش
زیباست این جهان......
بیست و نه مارس2015
******
6-بزرگ است خدا
نه بخاطر فرشتگان مضحک و رسولان عبوس سنگی
و کتابهای آسمانی
با عنکبوتهای خون اشامی که در آنها میرقصند
بل بخاطر باران و صبح و نسیم.
**
بزرگ است خدا
نه بخاطر ناقوسها و مناره ها
و قاریانی با دهانهای مرگ و وحشت و گنداب
بل بخاطر رسیدن خرد مرموز تنها یک سیب بر درخت
و رازهای روئیدن خوشه های خرمابن و انجیر
بل بخاطر پرواز یک پرنده بر گندمزار
و بر آمدن ماه
و قرمزی یک گیلاس.
**
بزرگ است خدا
نه بخاطر دوزخش
نه بخاطر بهشتش
نه بخاطر سکه ی مبتذل جاودانگیش
نه بخاطر قدرتش
بی نهایتش
و....
بل بخاطر اینکه
از انفجار بیگ بنگ
لبان مرا
وپستانهای ترا رویانید
و دو سرخگل دیوانه را بر آن
گلهائی که نه با دست
بل با لب باید چیدشان
و با بوسه
باید
بوئیدشان
بزرگ است خدا ......
ششم آوریل 2015 میلادی
۲ نظر:
ای داد و بی داد. با این حال خوش باش وبسیار نیکوباشد حال و احوالات شما.مینو
تادیروز فکر می کردم دیگر کسی به شعر نمی اندیشداما وقتی با شعر تو همدم شدم-دیگر کسی را به نازکی های خیال-به راز ها و رمز هاوبه خیال انگیزی های تو ندیدم.فکر می کردم دیگر کسی آرزومندتماشای سحر گاهان نیست و نمی خواهد یبیند در شرق جهان-سپیده چگونه می دمد-تاریک و روشن چگونه چیزی است و آفرینش بامداد در رودخانه مواجی از رنگ و نور چگونه نقش می بنددو تو اسماعیل تمام این خیالات باطل را با سحر شعر خود شستی و بردی و جهانی نو از خدابرایم آفریدی و مرا وام دار خود کردی باشد که قدرش را بدانم.رضا مولائی نژاد
ارسال یک نظر