شعر عاشقانه اروتیک بخشی مهم از دنیای شعر و شعر ایرانی است که بدون آن نه دنیای شاعری تمام افقهایش را دارد ونه شاعر.شعر اروتیک ایرانی از رودکی و منوچهری شروع شده است و با حافظ و سعدی به اوج کلاسیک خود رسیده ودر جهان شعر شاملو و همراهانش ادامه یافته و تازنی و مردی و کشش عاشقانه ای وجود دارد و تا شور شاعرانه و کششهای تن و جان، ادامه خواهد یافت.شعر اروتیک عاشقانه همانی است که شاملو تاکید میکند که جانور غار نشین از آن مدد میجوید تا انسان شود و بدون آن ادمی همان جانور غار نشین بازیچه دست سنت و شریعت عقب افتاده ای است که تما دم و دستگاهش را در نفی اروتیزم و تبلیغ پورنو گرافی عصر حجر فقهی به کار گرفته است و حتی اخلاف انقلابی شان هم در این چاه ویل دارند دست و پا میزنند. من به عنوان شاعری ایرانی ودر کنار مبارزه سیاسی و بیش از چهل سال رنج و غربت و آوارگی هیچوقت نه شور اروتیزم را فراموش کرده ام و نه تا زنده ام فراموش خواهم کرد.سپاس خدا را و عشق را و زنان را .در دنیای شعر جائی برای ریاکاری نیست.انکه زندگی و آزادی را دوست دارد زنان را دوست دارد.به جان و نیز به تن، به آنان احترام میگذارد و دوستشان دارد .
شاهان و شورشیان
شاهان شورشیان غالب بودند
و شورشیان شاهان منتظر مغلوب!
تنها می بایست زمان سپری شود
در خاکستر گیسوان و دل ما
تا حقیقت عریانی پر ادبار خویش را به تماشا نهد
اینک من آن تمام شاعرانم
بی نام و بی صلت
و اینک تو تمام زیبایانی
در میان تاجها و شمشیرهای شکسته.....
و شورشیان شاهان منتظر مغلوب!
تنها می بایست زمان سپری شود
در خاکستر گیسوان و دل ما
تا حقیقت عریانی پر ادبار خویش را به تماشا نهد
اینک من آن تمام شاعرانم
بی نام و بی صلت
و اینک تو تمام زیبایانی
در میان تاجها و شمشیرهای شکسته.....
به عنوان مقدمه
چه شود به خلوت خود اگر، به شبي سيه بكشانمت
نه گلاب وگل، كه به مقدمت، دو سه جام مي بفشانمت
در خانه ببندم و پرده ها، بكشم به پشت دريچه ها
كه كسي نبيند و جامه ها، بدرانيم! بدرانمت
فكنم، فكني همه درشرر، كه چو كفر و دين همه سر به سر
بشوند شعله و شعله ور، پس از آن بسي بستانمت
زتنت به بوسهي بي امان ،زتو جان و جان بدهم به تو
كه چنانكه از تو چشيده ام، زتن و زجان بچشانمت
چو بجز من و تو و جز هوس، به سرا، نه شيخ و نه هيچكس
نه گلاب وگل، كه به مقدمت، دو سه جام مي بفشانمت
در خانه ببندم و پرده ها، بكشم به پشت دريچه ها
كه كسي نبيند و جامه ها، بدرانيم! بدرانمت
فكنم، فكني همه درشرر، كه چو كفر و دين همه سر به سر
بشوند شعله و شعله ور، پس از آن بسي بستانمت
زتنت به بوسهي بي امان ،زتو جان و جان بدهم به تو
كه چنانكه از تو چشيده ام، زتن و زجان بچشانمت
چو بجز من و تو و جز هوس، به سرا، نه شيخ و نه هيچكس